شماره ٦٥: تو چون قربان نمي گردي کجا همکيش ما باشي

تو چون قربان نمي گردي کجا همکيش ما باشي
بترک خويش و بيگانه بگو تا خويش ما باشي
اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردي
وگر زخمت شود مرهم روان ريش ما باشي
حيات جاودان يابي اگر در راه ما ميري
برآري نام سلطاني اگر درويش ما باشي
تو چون جاني همان بهتر که از ما سير برنائي
تو چون شمعي چنان خوشتر کزين پس پيش ما باشي
اگر خون دل از مژگان بريزي آب خود ريزي
وگر زهر از لب خنجر ننوشي نيش ما باشي
جهانداران نهندت عيد اگر قربان ما گردي
کمانداران کنندت زه اگر در کيش ما باشي
برو خواجو که بدنامان ز نيک و بد نينديشند
تو بد نامي عجب دارم که نيک انديش ما باشي