شماره ٦١: اگر تو عشق نبازي بعمر خويش چه نازي

اگر تو عشق نبازي بعمر خويش چه نازي
که کار زنده دلان عشق بازي است نه بازي
مرا بجور رقيبان مران ز کوي حبيبان
درون کعبه چه باک از مخالفان حجازي
ميان حلقه رندان مگو ز توبه و تقوي
بيان عشق حقيقي مجو ز عشق مجازي
مکن ملامت رامين اگر ملازم ويسي
مباش منکر محمود اگر مقر ايازي
بمير بر سر کويش گرت بود سر کويش
که پيش اهل حقيقت شهيد باشي و غازي
کنند گوشه نشينان کنج خلوت چشمم
هزار ميخي مژگان بخون ديده نمازي
به تيرگي و درازي شبي چو دوش نديدم
اگر چه زلف تو از دوش بگذرد بدرازي
متاب روي ز مهر ار چه آفتاب منير
بحسن خويش مناز ار چه در تنعم و نازي
بزير پاي تو خواجو اگر چه مور بميرد
ترا خبر نبود بر فراز ابرش تازي
اگر چه بلبل باغ محبتست وليکن
مگس چگونه کند پيش باز دعوي بازي