شماره ٥٣: بخوبي چو يار من نباشد ياري

بخوبي چو يار من نباشد ياري
نگاري مهوشي بتي عياري
چو رويش کو لاله ئي چو قدش سروي
چو خالش کو مهره ئي چو زلفش ماري
شب زلفش بر قمر نهد زنجيري
خط سبزش گرد گل کشد پرگاري
شکار افکن آهويش خدنگ اندازي
سمن سا هندويش پريشان کاري
ز زلفش در هر سري بود سودائي
ز چشمش در هر طرف بود بيماري
اگر باري از غمم ندارد بر دل
دلم باري جز غمش ندارد باري
بدلداري کردنش نباشد ميلي
ولي جز دل بردنش نباشد کاري
گر انکارم مي کنند کو بيدينست
نباشد جز با بتان مرا اقراري
چو خواجو خواهم که جان برو فشانم
وليکن جان را کجا بود مقداري