شماره ٤٤: گر آن مه در نظر بودي چه بودي

گر آن مه در نظر بودي چه بودي
ورش بر ما گذر بودي چه بودي
مرا کز بيخودي از خود خبر نيست
گر او را اين خبر بودي چه بودي
اگر چون آن پري پيکر در آفاق
پري روي دگر بودي چه بودي
بدينسان کز نظر يکدم جدا نيست
گرش با ما نظر بودي چه بودي
مرا گويند درمان تو صبرست
دريغا صبر گر بودي چه بودي
روانم در شب هجران بفرسود
گر آنشب را سحر بودي چه بودي
مرا چون با سر زلفت سري هست
گرم پرواي سر بودي چه بودي
چو بر بام تو باشد مرغ را راه
مرا گر بال و پر بودي چه بودي
ز خواجو سيم و زر داري تمنا
گر او را سيم و زر بودي چه بودي