شماره ٤٣: ياد باد آنکه دلم را مدد جان بودي

ياد باد آنکه دلم را مدد جان بودي
درد دلسوز مرا مايه درمان بودي
برخ خوش نظر و عارض بستان افروز
رشک برگ سمن و لاله نعمان بودي
بخط سبز و سر زلف سياه و لب لعل
خضر و ظلمت و سرچشمه حيوان بودي
پاي سرو از قد رعناي تو در گل مي رفت
خاصه آنوقت که برطرف گلستان بودي
همچو پروانه دلم سوخته عشق تو بود
زانکه در تيره شبم شمع شبستان بودي
در هواي تو چو بلبل زدمي نعره شوق
که بگلزار لطافت گل خندان بودي
جان بآواز دلاويز تو دادم بر باد
که بوقت سحرم مرغ خوش الحان بودي
با تو پرداخته بودم دل حيران ليکن
خانه پرداز من بيدل حيران بودي
همچو خواجو سر و سامان من از دست برفت
زانکه در قصد من بي سر و سامان بودي