شماره ٣٣: خود پرستي مکن ار زانکه خدا مي طلبي

خود پرستي مکن ار زانکه خدا مي طلبي
در فنا محو شو ار ملک بقا مي طلبي
خبر از درد نداري و دوا مي جوئي
اثر از رنج نديدي و شفا مي طلبي
ساکن ديري و از کعبه نشان مي پرسي
در خرابات مغاني و خدا مي طلبي
کارت از چين سر زلف بتان در گرهست
وين عجبتر که از آن مشک ختا مي طلبي
اگر از سرو قدان مهر طمع مي داري
از بن زهر گيا مهر گياه مي طلبي
خبر از انده يعقوب نداري و مقيم
بوي پيراهن يوسف ز صبا مي طلبي
کي دل مرده ات از باد صبا زنده شود
نفس عيسوي از باد هوا مي طلبي
دردي درد کش ار زانکه دوا مي خواهي
باده صاف خور ار زانکه صفا مي طلبي
خيز خواجو که در اين گوشه نوا نتوان يافت
بسپاهان رو اگر زانکه نوا مي طلبي