شماره ٢٧: پرده ابر سياه از مه تابان بگشاي

پرده ابر سياه از مه تابان بگشاي
روز را از شکن طره شبگون بنماي
کاکل مشک فشان برمه شب پوش مپوش
سنبل غاليه سا بر گل خود روي مساي
سپه شام بدان هندوي مشکين بشکن
گوي خورشيد بدان زلف چو چوگان برباي
هر که در ابروي چون ماه نوت دارد چشم
گردد از مهر تو چون ماه نو انگشت نماي
حال من با تو کسي نيست که تقرير کند
پيش سلطان که دهد عرض تمناي گداي
سرو را برلب هر چشمه اگر جاي بود
جاي آن هست که بر چشم منش باشد جاي
اي مه روشن اگر جان مني زود براي
وي شب تيره اگر عمر مني دير مپاي
صبح اميد من از جيب افق سر بر زن
روز اقبال من از مطلع مقصود برآي
کي برد ره به سراپرده قربت خواجو
پشه را بين که کند آرزوي وصل هماي