شماره ١١: اي پسر دامن اهل قدم از دست مده

اي پسر دامن اهل قدم از دست مده
ورت از دست بر آيد کرم از دست مده
چون کسي نيست که با او نفسي بتوان برد
برو و همدم خود باش و دم از دست مده
در فنا محو شو و گنج بقا حاصل کن
بگذر از ملک وجود و عدم از دست مده
شادي وصل اگرت دست نخواهد دادن
هجر را باش و سر کوي غم از دست مده
اگر از توبه و سالوس ندامت داري
با نديمان بسر آر و ندم از دست مده
خرقه از پيرمغان گير و گرت دست دهد
کنج بتخانه و روي صنم از دست مده
چون يقيني که همه ملکت جم بر بادست
پشت پائي بزن و جام جم از دست مده
يار اگر طالب درد تو بود درمان چيست
از دوا روي بتاب و الم از دست مده
گر چه آن خسرو خوبان ندهد داد کسي
خاک برسر کن و پاي علم از دست مده
وگر از پاي فتادي و نشد کارت راست
آن سر زلف پر از پيچ و خم از دست مده
چون شدي معتکف کعبه قربت خواجو
در طواف آي و حريم حرم از دست مده