شماره ٤: اي سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده

اي سر زلف تو درحلقه و تاب افتاده
چنبر جعد تو از عنبر ناب افتاده
بي نمکدان عقيق لب شور انگيزت
آتشي در دل بريان کباب افتاده
چشم مخمور ترا ديده و برطرف چمن
همچو من نرگس سرمست خراب افتاده
تا غبار خط ريحان تو برگل ديده
ورق مردمک ديده در آب افتاده
دلم از مهر رخت سوخته وز دود دلم
آب در ديده گريان سحاب افتاده
سوي گيسوي گرهگير تو مرغ دل من
بهوا رفته و در چنگ عقاب افتاده
قدح از دست تو در خنده و از لعل لبت
هوسي در سر پر شور شراب افتاده
بي نوايان جگر سوخته را بين چون دعد
دل محنت زده در چنگ رباب افتاده
شد ز سوداي تو موئي تن خواجو و آن موي
همچو گيسوي تو در حلقه و تاب افتاده