شماره ٧٩٨: اي حبش بر چين و چين در زنگبار انداخته

اي حبش بر چين و چين در زنگبار انداخته
بختيارانرا کمندت باختيار انداخته
دسته دسته سنبل گلبوي نسرين پوش را
دسته بسته بر کنار لاله زار انداخته
رفته سوي بوستان با دوستان خندان چو گل
وز لطافت غنچه را در خار خار انداخته
هندوانت نيکبختانرا کشيده در کمند
واهوانت شير گيرانرا شکار انداخته
گرد صبح شام زيور گرد عنبر بيخته
تاب در مشگين کمند تابدار انداخته
آتش از آب رخ آتش فروز انگيخته
خواب در بادام مست پرخمار انداخته
هر که گويد گل برخسار تو ماند يا بهار
آب گل بردست و بادي در بهار انداخته
حقه ياقوت لؤلؤ پوش گوهر پاش تو
رسته لعلم ز چشم در نثار انداخته
وصف لعلت کرده ساقي وز هواي شکرت
آتش اندر جان جام خوشگوار انداخته
قلزم چشمم که از وي آب جيحون مي رود
موج خون ديده هر دم بر کنار انداخته
پاي دار ار عاشقي خواجو که در بازار عشق
هر زمان بيني سري در پاي دار انداخته