شماره ٧٨٤: اي چراغ ديده جان روي تو

اي چراغ ديده جان روي تو
حلقه سوداي دل گيسوي تو
صد شکن بر زنگبار انداخته
سنبل زنگي وش هندوي تو
مهره با هاروت بابل باخته
نرگس افسونگر جادوي تو
شير گيران پلنگ پيلتن
صيد روبه بازي آهوي تو
طره ات نعلم بر آتش تافتست
زان شدم شوريده دور از روي تو
شادي آن هندوي ميمون که او
مي تواند گشت همزانوي تو
از پريشان حالي و آشفتگي
در گمانم اين منم يا موي تو
هر که را با مي پرستان سرخوشست
خوش بود پيوسته چون ابروي تو
از سرشکم پاي در گل مي رود
ورنه بيرون رفتمي از کوي تو
آنکه دل در بند يکتائيت بست
کي گشادي يابد از پهلوي تو
ز ا برويش خواجو بيک پي گوشه گير
کان کمان بيشست از بازوي تو