شماره ٧٥٣: جان بده يا دگر انديشه جانانه مکن

جان بده يا دگر انديشه جانانه مکن
دام را بنگر ازين پس طلب دانه مکن
بسته اي با مي و پيمانه ز مستي پيمان
ترک پيمان کن و جان در سر پيمانه مکن
حرمت خويش نگهدار و مکن قصد حرم
ور شدي صيد حرم روي بدين خانه مکن
اگرت دست دهد صحبت بيگانه و خويش
خويش را دستخوش مردم بيگانه مکن
گنج بردار و ازين منزل ويران بگذر
ور مسيحا نفسي چون خر و ويرانه مکن ؟
گر نداري سرآنک از سر جان در گذري
چشم در نرگس مستانه جانانه مکن
تو هم اي ترک ختا ترک جفا گير و مرا
صيد آن کاکل شوريده ترکانه مکن
ما چو روي از دو جهان در غم عشقت کرديم
هر دم از مجلس ما روي بکاشانه مکن
حلقه سلسله طره ميفکن در پاي
دل سودازدگان مشکن و ديوانه مکن
رخ مياراي و قرار از دل مشتاق مبر
شمع مفروز و ستم بر دل پروانه مکن
گر نخواهي که کني مشک فشاني خواجو
پيش گيسوي عروسان سخن شانه مکن