شماره ٦٩٦: گر شديم از کويت اي ترک ختا باز آمديم

گر شديم از کويت اي ترک ختا باز آمديم
ور خطائي رفت از آن بازآ که ما باز آمديم
گر تو صادق نامدي در مهر ما مانند صبح
ما بمهرت از ره صدق و صفا باز آمديم
تيهوي بي بال و پر بوديم دور از آشيان
شاهبازي تيز پر گشتيم تا بازآمديم
گرچه کي باز آيد آن مرغي که بيرون شد ز دام
ما بعشق دام آن زلف دوتا باز آمديم
اي طبيب درد دلها اين دل مجروح را
مرهمي نه چون باميد دوا باز آمديم
بعد ازين گر باده در عالم نباشد گو مباش
زانکه با لعلت ز جام جانفزا باز آمديم
گر ز بستان بينوا رفتيم يک چندي کنون
چون گل و بلبل بصد برگ و نوا باز آمديم
ور خطائي رفت کان گيسوي عنبر بيز را
مشک چين خوانديم و اکنون از خطا باز آمديم
خاک کرمان باز خواجو را بدين جانب فکند
تا نپنداري که از باد هوا باز آمديم