شماره ٦٩١: آنکه لعلش عين آب زندگاني يافتيم

آنکه لعلش عين آب زندگاني يافتيم
در رهش مردن حيات جاوداني يافتيم
راستي را پيش آن قد سهي سرو روان
نارون را در مقام نارواني يافتيم
کار ما بي آتش دل در نگيرد زانکه ما
زندگي مانند شمع از جان فشاني يافتيم
گر چه رنگ عاشقان از غم شود چون زعفران
ما همه شادي ز رنگ زعفراني يافتيم
خسروان گر سروري در پادشاهي مي کنند
ما سرير خسروي در پاسباني يافتيم
اهل معني از چه رو انکار صورت کرده اند
زانکه صورت را همه گنج معاني يافتيم
ما اگر پيرانه سر در بندگي افتاده ايم
همچو سرو آزادگي در نوجواني يافتيم
جامه صوفي بگير و جام صافي ده که ما
دوستکامي راز جم دوستکاني يافتيم
رفتن دير مغان خواجو بهنگام صبوح
از غواني و شراب ارغواني يافتيم