شماره ٦٩٠: مرديم در خمار و شرابي نيافتيم

مرديم در خمار و شرابي نيافتيم
گشتيم غرق آتش وآبي نيافتيم
کرديم حال خون دل از ديدگان سؤال
ليکن بجز سرشک جوابي نيافتيم
تا چشم مست يار خرابي بنا نهاد
همچون دل شکسته خرابي نيافتيم
رفتيم در هوايش و برخاک کوي او
برديم آب خويش و مآبي نيافتيم
جان را براه باديه از تاب تشنگي
کرديم خون و اشک سحابي نيافتيم
بيرون ز زلف و عارض خورشيد پيکران
برآفتاب پر غرابي نيافتيم
در ده قدح که جز دل بريان خون چکان
در بزمگاه عشق کبابي نيافتيم
کرديم بي حجاب نظر در رخت وليک
روي ترا بجز تو حجابي نيافتيم
خاک درت شديم چو خواجو بحکم آنک
برتر ز درگه تو جنابي نيافتيم