شماره ٦٨٩: ما دلي ايثار او کرديم و جاني يافتيم

ما دلي ايثار او کرديم و جاني يافتيم
گوهري در پايش افکنديم و کاني يافتيم
چون نظر کرديم در بستان بياد قامتش
راستي را از سهي سروي رواني يافتيم
با خيال عارض گلرنگ و قد سرکشش
بر سر هر شاخ عرعر گلستاني يافتيم
گر چه چون عنقا به قاف عشق کرديم آشيان
مرغ دلرا هر نفس در آشياني يافتيم
ترک عالم گير و عالمگير شو زيرا که ما
هر زماني خويشتن را در مکاني يافتيم
در جهان بي نشاني تا نياورديم روي
ظن مبر کز آن بت مه رو نشاني يافتيم
سالها کرديم قطع وادي عشقش وليک
تا نپنداري که اين ره را کراني يافتيم
ما نه از چشم گران خواب تو بيماريم و بس
زانکه در هر گوشه از وي ناتواني يافتيم
در گلستان غم عشق تو از خوناب چشم
هر گياهي را که ديديم ارغواني يافتيم
چون بياد تيغ مژگان تو بگشوديم چشم
هر سو مو بر تن خواجو سناني يافتيم