شماره ٦٨٣: باز هشيار برون رفته و مست آمده ايم

باز هشيار برون رفته و مست آمده ايم
وز مي لعل لبت باده پرست آمده ايم
تا ابد باز نيائيم بهوش از پي آنک
مست جام لبت از عهد الست آمده ايم
از درت بر نتوان خاست از آنروي که ما
بر سر کوي تو از بهرنشست آمده ايم
با غم عشق تو تا پنجه در انداخته ايم
چون سر زلف سياهت بشکست آمده ايم
سر ما دار که سر در قدمت باخته ايم
دست ما گير که در پاي تو پست آمده ايم
بر سر کوي تو زينگونه که از دست شديم
ظاهر آنستکه آسانت بدست آمده ايم
عيب سرمستي خواجو نتوان کرد چو ما
باز هشيار برون رفته و مست آمده ايم