شماره ٦٨١: چون ما بکفر زلف تو اقرار کرده ايم

چون ما بکفر زلف تو اقرار کرده ايم
تسبيح و خرقه در سر زنار کرده ايم
خلوت نشين کوي خرابات گشته ايم
تا خرقه رهن خانه خمار کرده ايم
شوريدگان حلقه زنجير عشق را
انکار چون کنيم چو اين کار کرده ايم
ما را اگر چه کس به پشيزي نمي خرد
نقد روان فداي خريدار کرده ايم
از ما مپرس نکته معقول از آنکه ما
پيوسته درس عشق تو تکرار کرده ايم
ادرار ما روان ز دل و ديده داده اند
هر دم که ياد اجري و ادرار کرده ايم
گر خواب ما به نرگس پرخواب بسته ئي
ما فتنه را بعهد تو بيدار کرده ايم
در راه مهر سايه ديوار محرمست
زان همچو سايه روي بديوار کرده ايم
خواجو ز يار اگر طلب کام دل کنند
ما کام دل فداي رخ يار کرده ايم