شماره ٦٧٧: مدتي شد که درين شهر گرفتار توايم

مدتي شد که درين شهر گرفتار توايم
پاي بند گره طره طرار توايم
کار ما را مکن آشفته و مفکن در پاي
که پريشان سر زلف سيه کار توايم
طرب افزاي مقيمان درت زاري ماست
زانکه ما مطرب بازاري بازار توايم
گر کني قصد دل خسته ياران سهلست
ترک ياري مکن اي يار که ما يار توايم
تو بغم خوردن ما شادي و از دشمن دوست
هيچکس را غم ما نيست که غمخوار توايم
آخر اي گلبن نو رسته بستان جمال
پرده بگشاي که ما بلبل گلزار توايم
تا ابد دست طلب باز نداريم از تو
زانکه از عهد ازل باز طلبکار توايم
بده اي لعبت ساقي قدحي باده که ما
مست آن نرگس مخمور دلازار توايم
آب برآتش خواجو زن و ما را مگذار
بر سر خاک بخواري که هوا دار توايم