شماره ٦٤٨: نشان روي تو جستم به هر کجا که رسيدم

نشان روي تو جستم به هر کجا که رسيدم
ز مهر در تو نشاني نديدم و نشنيدم
چه رنجها که نيامد برويم از غم رويت
چه جورها که ز دست تو در جهان نکشيدم
هزار نيش جفا از تو نوش کردم و رفتم
هزار تير بلا از تو خوردم و نرميدم
کدام يار جفا کز تو احتمال نکردم
کدام شربت خونابه کز غمت نچشيدم
ترا بديدم و گفتم که مهر روز فروزي
ولي چه سود که يک ذره مهر از تو نديدم
بجاي من تو اگر صد هزار دوست گزيدي
بدوستي که بجاي تو ديگري نگزيدم
جهان بروي تو مي ديدم ار چه همچو جهانت
وفا و مهر نديدم چو نيک در نگرديدم
بسي تو عهد شکستي که من رضاي تو جستم
بسي تو مهر بريدي که از تو من نبريدم
از آن زمان که چو خواجو عنان دل بتو دادم
بجان رسيدم و هرگز بکام دل نرسيدم