شماره ٦٤٠: مي گذشتي و من از دور نظر مي کردم

مي گذشتي و من از دور نظر مي کردم
خاک پايت همه برتارک سر مي کردم
خرقه ابر بخونابه فرو مي بردم
دامن کوه پر از لعل و گهر مي کردم
چون بجز ماه نديدم که برويت مانست
نسبت روي تو زانرو بقمر مي کردم
تا مگر با تو بزر وصل مهيا گردد
مس رخسار ز سوداي تو زر مي کردم
هرنفس کز دهن تنگ تو مي کردم ياد
ملک هستي ز دل تنگ بدر مي کردم
دهن غنچه سيراب چو خندان مي شد
ياد آن پسته چون تنگ شکر مي کردم
چهره باغ بخونابه فرو مي شستم
دهن چشمه پر از لؤلؤي تر مي کردم
چون بياد لب ميگون تو مي خورد شراب
جام خواجو همه پرخون جگر مي کردم