شماره ٦٠٣: گر گنج طلب داري از مار مترس اي دل

گر گنج طلب داري از مار مترس اي دل
ور خرمن گل خواهي از خار مترس اي دل
چون زهد و نکونامي بر باد هوا دادي
از طعنه بدگويان زنهار مترس اي دل
از رندي و بدنامي گر ننگ نمي داري
از فخر طمع برکن وز عار مترس اي دل
گر طالب ديداري از خلد برين بگذر
ور نور بدست آمد از نار مترس اي دل
چون نرگس بيمارش خون مي خور اگر مستي
ور زانکه شود جانت بيمار مترس اي دل
گر همدم منصوري رو لاف انا الحق زن
چون دم زني از وحدت از دار مترس اي دل
جان را چو فدا کردي از تن مکن انديشه
چون ترک شتر گفتي از بار مترس اي دل
قول حکما بشنو کاندم که قدح نوشي
اندک خور و از مستي بسيار مترس اي دل
صد بار ترا گفتم کامروز که چون خواجو
اقرار نمي کردي ز انکار مترس اي دل