شماره ٥٩٩: دلم ربودي و رفتي ولي نمي روي از دل

دلم ربودي و رفتي ولي نمي روي از دل
بيا که جان عزيزت فداي شکل و شمايل
گرم وصول ميسر شود که منزل قربست
کنم مراد دل از خاک آستان تو حاصل
هوايت ار بنهم سرکجا برون کنم از سر
وفايت ار برود جان کجا برون رود از دل
بحق صحبت ديرين که حق صحبت ديرين
روا مدار که گردد چو وعده هاي تو باطل
فتاد کشتي صبرم ز موج قلزم ديده
بورطه ئي که نه پايانش ممکنست و نه ساحل
نيازمند چنانم که گر بخاک درآيم
ز مهر گلشن رويت برون دمد گلم از گل
مفارقت متصور کجا شود که بمعني
ميان ليلي و مجنون نه مانعست و نه حايل
اگر نظر بحقيقت کني و غير نبيني
وصال کعبه چه حاجت بود بقطع منازل
خلاص جستم ازو طيره گشت و گفت که خواجو
قتيل عشق نجويد رهائي از کف قاتل