شماره ٥٨٩: گشت معلوم کنون قيمت ايام وصال

گشت معلوم کنون قيمت ايام وصال
که وصالت متصور نشود جز بخيال
گر ميسر نشود با توام امکان وصول
نيست ممکن که فراموش کنم عهد وصال
هر سحر چاک زنم دامن جانرا چون صبح
تا گريبان تو شد مطلع خورشيد جمال
هست چون خال سياه تو مرا روز سپيد
گشت چون زلف تو آشفته مرا صورت حال
شکرت شور جهاني و جهاني مشتاق
عالمي تشنه و عالم همه پرآب زلال
تا نگوئي که حرامست مرا بيتو نظر
که حرامست نظر بيتو و مي با توحلال
تنم از شوق جمالت شده از مويه چو موي
دلم از درد فراقت شده از ناله چو نال
قامتم نون و دل از غم شده چون حلقه ميم
ليک برحال دلم جيم سر زلف تو دال
نه بحالم نظري مي کني اي نرگس چشم
نه ز حالم خبري مي دهي اي مشکين خال
مهر من برمه رويت نپذيرد نقصان
مهر را گرچه ميسر نشود دفع زوال
عيش من بي لب شيرين تو تلخست وليک
تو ملولي و مرا هست ز غير تو ملال
ظاهر آنست که از خود برود بلبل مست
چو نسيم چمن آرد نفس باد شمال
خوش بود ناله عشاق بهنگام صبوح
خواجو ار عاشقي از پرده عشاق بنال