شماره ٥٨٨: يکدم ز قال بگذر اگر واقفي ز حال

يکدم ز قال بگذر اگر واقفي ز حال
کانرا که حال هست چه حاجت بود بقال
برلوح کائنات مصور نمي شود
نقشي بدين جمال و جمالي بدين کمال
آنجا که يار پرده عزت برافکند
عارف کمال بيند و اهل نظر جمال
خون قدح بمذهب مستان حرام نيست
کز راه شرع خون حرامي بود حلال
جانم بجام لعل تو دارد تعطشي
چون تن به جان و تشنه به سرچشمه زلال
آنها که دام بر گذر صيد مي نهند
انديشه کي کنند ز مرغ شکسته بال
در هر چه هست چون بخيالت نظر کنم
گر جز جمال روي تو بينم زهي خيال
در راه عشق بعد منازل حجاب نيست
دوري گمان مبر که بود مانع وصال
خواجو اگر بعين حقيقت نظر کني
وصل در جدائي و هجران در اتصال