شماره ٥٨٢: نکهت روضه خلدست که مي بيزد مشک

نکهت روضه خلدست که مي بيزد مشک
يا از آن حلقه زلفست که مي ريزد مشک
خيزد از چين سر زلف تو مشک ختني
وين سخن نيست خطا زانکه ز چين خيزد مشک
خون شود نافه آهوي تتاري ز حسد
کان مه از گوشه خورشيد درآويزد مشک
آن چه نعلست که لعل تو برآتش دارد
وين چه حالست که حالت ز مه انگيزد مشک
گر نخواهد که کشد گرد مهت گرد عبير
از چه رو خط تو با غاليه آميزد مشک
زلف عنبر شکن از روي تو سر مي پيچيد
چکند ز آتش اگر زانکه نپرهيزد مشک
همچو خواجو نکشد سر ز خطت مشک ختا
چون خط سبز تو بر برگ سمن بيزد مشک