شماره ٥٦٤: سخني گفتم و صد قول خطا کردم گوش

سخني گفتم و صد قول خطا کردم گوش
قدحي خوردم و صد نيش جفا کردم نوش
من همان لحظه که بر طلعتش افکندم چشم
گفتم اين فتنه ندارد دل مسکينان گوش
چون ننالم که چو از پرده برون آيد گل
نتواند که شود بلبل بيچاره خموش
با چنين شرطه ازين ورطه برون نتوان شد
خاصه کشتي خلل آورده و دريا در جوش
آخر اي باده پرستان ره ميخانه کجاست
تا کنم دلق مرقع گروه باده فروش
يا رب آن مي ز کجا بود که دوش آوردند
که چنان مست ببردند مرا دوش بدوش
چون کشم بار فراق تو بدين طاقت وصبر
چون دهم شرح جفاي تو بدين دانش و هوش
حلقه زلف رسن تاب گرهگير ترا
شد دل خسته سرگشته من حلقه بگوش
اگرت پيرهن صبر قبا شد خواجو
دامن يار بدست آر و ز اغيار بپوش