شماره ٥٤٣: مستم ز دو چشم نيمه مستش

مستم ز دو چشم نيمه مستش
وز پاي درآمدم ز دستش
گفتم بنشين و فتنه بنشان
برخاست قيامت از نشستش
آنرا که دلي بدست نارد
داديم عنان دل بدستش
جان تشنه لعل آبدارش
دل بسته زلف پر شکستش
هستم بگمان که هست يا نيست
آن درج عقيق نيست هستش
در عين خمار چند باشيم
چون مردم چشم مي پرستش
ياران ز مي شبانه مستند
خواجو ز دو چشم نيمه مستش