شماره ٥٣٨: به فلک مي رسد خروش خروس

به فلک مي رسد خروش خروس
بشنو آواي مرغ و ناله کوس
شد خروس سحر ترنم ساز
در ده آن جام همچو چشم خروس
اين تذروان نگر که در رفتار
مي نمايند جلوه طاوس
ساقيا باده ده که در غفلت
عمر بر باد مي رود بفسوس
عالم آن گنده پير بي آبست
که بر افروخت آتش کاوس
فلک آن پير زال مکارست
که ز دستان او زبون شد طوس
گر فريبد ترا به بوس و کنار
تا تواني کنار گير از بوس
زانکه از بهر قيد دامادست
که گره مي کنند زلف عروس
هر که او دل بدست سلطان داد
گو برو خاک پاي دربان بوس
داروي اين مرض که خواجو راست
برنخيزد ز دست جالينوس