شماره ٥٣٦: اي مرغ خوش نوا چه فرو بسته ئي نفس

اي مرغ خوش نوا چه فرو بسته ئي نفس
برکش ز طرف پرده سرا ناله جرس
چون نغمه ساز گلشن روحانيان توئي
خاموش تا به چند نشيني درين قفس
تا کي درين مزابل سفلي کني نزول
قانع مشو ز روضه رضوان بخار و خس
اهل خرد متابعت نفس کي کنند
شاه جهان چگونه شود بنده عسس
تنگ شکر بريزد ازين بوم شوره ناک
پرواز کن وگرنه بتنگ آئي از مگس
در راه مهر نيست بجز سايه همنشين
در کوي عشق نيست بجز ناله همنفس
مستعجلي و روي بگردانده از طريق
مستسقئي و جان بلب آورده در ارس
با برهمن مگو سخن شرع بعد ازين
وز اهرمن مجو صفت عرش ازين سپس
عمر عزيز چون بهوس صرف کرده ئي
جان عزيز را مده آخر درين هوس
آزاد باش و بنده احساس کس مشو
کازاده آن بود که نگردد اسير کس
خواجو ترا چو ناله به فرياد مي رسد
درياب خويش را و به فرياد خويش رس