شماره ٥٣٢: بگشا بشکر خنده لب لعل شکرريز

بگشا بشکر خنده لب لعل شکرريز
با پسته شيرين ز شکر شور برانگيز
تلخست مي از دست حريفان ترش روي
در ده قدحي از لب شيرين شکرريز
بنشست ز باد سحري شمع شبستان
اي شمع شبستان من غمزده برخيز
بفشان گره طره مشکين پريشان
وز سنبل تر غاليه بر برگ سمن ريز
آن دل که بيک تير نظر صيد گرفتي
از سلسله سنبل شوريده درآويز
اي آب رخم برده از آن لعل چو آتش
وي خون دلم خورده بدان غمزه خونريز
گويند که پرهيز کن از مستي و رندي
با نرگس مستت چه زند توبه و پرهيز
فرهاد اگرش دست دهد دولت شاهي
بي شکر شيرين چه کند ملکت پرويز
خواجو چه کني ناله و فرياد جگر سوز
گلرا چه غم از نعره مرغان سحرخيز