شماره ٥٣٠: برگ نسرين ترا بي خار مي يابم هنوز

برگ نسرين ترا بي خار مي يابم هنوز
باغ رخسارت پر از گلنار مي يابم هنوز
دوش مي گفتي که چشم ناتوانم خوشترست
خوشترست اما منش بيمار مي يابم هنوز
تا نپنداري که بنشست آتش منصور از آنک
سوز عشقش همچنان از دار مي يابم هنوز
از سرشک چشم فرهاد اي بسا لعل و گهر
کاين زمان در دامن کهسار مي يابم هنوز
همچو خسرو جان شيرين باختم در راه عشق
ليک در دل حسرت دلدار مي يابم هنوز
ماه کنعانم برفت از کلبه احزان ولي
عکس رويش بر در و ديوار مي يابم هنوز
اول شب بود کان يار از شبستانم برفت
وز نسيم صبح بوي يار مي يابم هنوز
جز نسيمي کان به چين زلف او بگذشت دوش
دامنش پر نافه تاتار مي يابم هنوز
گر چه خواجو شد مقيم خانقاه اما مدام
خلوتش در خانه خمار مي يابم هنوز