شماره ٥٢٠: بستيم دل در آن سر زلف دراز باز

بستيم دل در آن سر زلف دراز باز
گشتيم صيد آن صنم دلنواز باز
مرغي که بود بلبل بستانسراي شوق
همچون تذرو گشت گرفتار باز باز
با ما اساس عربده و کين نهاده است
آن چشم مست تيغ کش ترکتاز باز
فلفل فکنده است برآتش بنام ما
آن خال هندوئي سيه مهره باز باز
اکنون که در کشاکش زلفت فتاده ايم
ما و کمند عشق و شبان دراز باز
مجنون دلش بحلقه زنجير مي کشد
دارد مگر بطره ليلي نياز باز
با دوستان ز بهر چه در بسته ئي زبان
باز آي و برگشاي سر درج راز باز
با ما بساز يکنفس آخر که همچو عود
ما را بسوخت مطربه پرده ساز باز
خواجو دگر بدام غمت پاي بند شد
محمود گشت فتنه روي اياز باز