شماره ٥١٠: پندم به چه عقل مي دهد پير

پندم به چه عقل مي دهد پير
بندم بچه جرم مي نهد مير
کز حلقه زلف او دلم را
کس باز نياورد بزنجير
تدبير چه سود از آنکه نتوان
آزاد شدن ز بند تقدير
ما بي رخ او و ناله زار
او با مي لعل و نغمه زير
در ديده کشم بجاي مژگان
گر زآنکه ز شست او بود تير
بسيار ورق که درخيالش
کرديم بخون ديده تحرير
از دست برون شدم چه درمان
وز پاي درآمدم چه تدبير
هر خواب که دوش ديده بودم
جز چشم تواش نبود تعبير
تا وقت سحرنگر که خواجو
نالد همه شب چو مرغ شبگير