شماره ٤٩٣: سبحان من يسبحه الرمل في القفار

سبحان من يسبحه الرمل في القفار
سبحان من تقدسه الحوت في البحار
صانع مقدري که شه نيمروز را
منصور کرد بريزک خيل زنگبار
دانا مدبري که شهنشاه زنگ را
پيروز کرد بر شه پيروز گون حصار
سلطان بنده پرور و قهار سخت گير
ديان عدل گستر و ستار بردبار
گوهر کند ز قطره و شکر دهد ز ني
خار آورد ز خاره و گل بردمد ز خار
در راه وحدتش دو دليلند مهر وماه
بر صنع و قدرتش دو گواهند نور و نار
اي بر در توام سرخجلت فتاده پيش
آخر ز راه لطف بفرما که سر برآر
آنکس که چرخ پيش درش سرنهاده است
برخاک درگه تو نهد روي اعتذار
شکر تو بي نهايت و فضل تو بي قياس
لطف تو بي حساب و عطاي تو بيشمار
ادراک عقل خيره ز ذات و صفات تو
ذاتت بري ز فخر و صفاتت عري ز عار
ديوانگان حلقه عشق تو هوشمند
دردي کشان ساغر شوق تو هوشيار
راتب بران فيض نوال تو انس و جان
روزي خوران خوان عطاي تو مور و ماه
هر کس که خوار تست ندارد کسش عزيز
وانکو عزيز تست نگويد کسش که خوار
شادي آندلي که غمت اختيار کرد
مقبل کسي که شد بقبول تو بختيار
خواجو چو روي عجز نهادست بردرت
جرمي که کرده است بفضلت که در گذار