شماره ٤٨٦: ايا صبا گرت افتد بکوي دوست گذار

ايا صبا گرت افتد بکوي دوست گذار
نيازمندي من عرضه ده بحضرت يار
ببوس خاک درش وانگه ار مجال بود
سلام من برسان و پيام من بگزار
بگو که ايمه نامهربان مهر گسل
نگار لاله رخ سرو قد سيم عذار
دل شکسته که در زلف سرکشت بستم
بيادگار من خسته دل نگه مي دار
مرا زمانه ز بي مهري از تو دور افکند
زهي زمانه بد مهر و چرخ کژ رفتار
نبودمي نفسي بي نواي نغمه زير
کنون بزاري زارم قرين ناله زار
نه همدمي که برآرم دمي مگر ناله
نه محرمي که بگويم غمت مگر ديوار
شبي که روز کنم بيتو از پريشاني
شود چو زلف سياه تو روز من شب تار
فراق نامه خواجو کسي که برخواند
بآب ديده بشويد سياهي از طومار