شماره ٤٨٢: خدا را از سر زاري بگوئيد

خدا را از سر زاري بگوئيد
که آخر ترک بيزاري بگوئيد
چو زور و زر ندارم حال زارم
به مسکين حالي و زاري بگوئيد
غريبي از غريبان دور مانده
اگر باشد بدين خواري بگوئيد
وگر بازارئي غمخواره ديديد
بدين زاري و غمخواري بگوئيد
چو عياران دو عالم برفشانيد
وگر ني ترک عياري بگوئيد
بدلدار از من بيدل پيامي
ز روي لطف ودلداري بگوئيد
بوصف طره اش رمزي که دانيد
همه در باب طراري بگوئيد
فريب چشم آن ترک دلارا
بسرمستان بازاري بگوئيد
حديث جعدش ار در روز نتوان
مسلسل در شب تاري بگوئيد
وگر گوئيد حالم پيش آن يار
به ياري کز سر ياري بگوئيد
اگر خواهيد کردن صيد مردم
به ترک مردم آزاري بگوئيد
يکايک ماجراي اشک خواجو
روان با ابر آذاري بگوئيد