شماره ٤٧٧: کيست که با من حديث يار بگويد

کيست که با من حديث يار بگويد
بهر دلم حال آن نگار بگويد
پيش کسي کز خمار جان بلب آورد
وصف مي لعل خوشگوار بگويد
وز سر مستي به نزد باده گساران
رمزي از آن چشم پرخمار بگويد
لطف کند وز براي خاطر رامين
شمه ئي از ويس گلعذار بگويد
ور گذري باشدش بمنزل ليلي
قصه مجنون دلفگار بگويد
دوست مخوانش که رخ ز دوست بتابد
يار مگويش که ترک يار بگويد
باد بهار از چمن بشنعت بلبل
باز نيايد اگر هزار بگويد
با گل بستان فروز روي تو خواجو
باد بود هر چه از بهار بگويد