شماره ٤٧٥: همچو شمعم بشبستان حرم ياد کنيد

همچو شمعم بشبستان حرم ياد کنيد
يا چو مرغم بگلستان ارم ياد کنيد
روز شادي همه کس ياد کند از ياران
ياري آنست که ما را شب غم ياد کنيد
گر چنانست که از دلشدگان مي پرسيد
گاه گاهي ز من دلشده هم ياد کنيد
چون شد اقطاع شما تختگه ملک وجود
کي از اين کشته شمشير عدم ياد کنيد
چشم دارم که من خسته دلسوخته را
به نم چشم گهربار قلم ياد کنيد
هيچ نقصان نرسد در شرف و قدر شما
در چنين محنت و خواري اگرم ياد کنيد
چون من از پاي فتادم نبود هيچ غريب
گر من بي سر و پا را به قدم ياد کنيد
در چمن چون قدح لاله عذاران طلبند
جام گيريد و ز عشرتگه جم ياد کنيد
ور در ايوان سلاطين ره قربت باشد
ز مقيمان سر کوي ستم ياد کنيد
بلبل خسته بي برگ و نوا را آخر
بنسيم گلي از باغ کرم ياد کنيد
سوخت در باديه از حسرت آبي خواجو
زان جگر سوخته در بيت حرم ياد کنيد