شماره ٤٢٨: مرا وقتي نگاري خرگهي بود

مرا وقتي نگاري خرگهي بود
که قدش غيرت سرو سهي بود
نه از باغش مرا برگ جدائي
نه از سيبش مرا روي بهي بود
بشب روشن شدي راهم ز رويش
ز مويش گر چه بيم گمرهي بود
ز چشم آهوانش خواب خرگوش
نه از مستي ز عين روبهي بود
سخن کوته کنم دور از جمالش
مراد از عمر خويشم کوتهي بود
رخم پر ناردان مي شد ز خوناب
که از نارش دمي دستم تهي بود
ز مردان رهش خواجو در اين راه
کسي کو جان بداد آنکس رهي بود