شماره ٤٢٥: مشنو که چراغ دل من روي تو نبود

مشنو که چراغ دل من روي تو نبود
يا ميل من سوخته دل سوي تو نبود
مشنو که هر آنکس خبر از عالم جانست
آئينه جانش رخ دلجوري تو نبود
مشنو که سر زلف عروسان بهاري
آشفته آن سنبل گلبوي تو نبود
مشنو که دل خسته ديوانه ما را
شوريدگي از سلسله موي تو نبود
مشنو که گر آن طره زنگي وش هندوست
ترک فلکي بنده هندوي تو نبود
مشنو که چو در گوشه محراب کنم روي
چشمم همه در گوشه ابروي تو نبود
مشنو که گر از هر دو جهان روي بتابم
مقصود من از هر دو جهان روي تو نبود
مشنو که شبي تا سحر از آتش سودا
منزلگه من خاک سر کوي تو نبود
مشنو که پريشاني و بيماري خواجو
از زلف کژ و غمزه جادوي تو نبود