شماره ٤٢٢: آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود

آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود
بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود
کوس بدنامي ما بر سر بازار زدند
گر چه بي روي تو ما را سر بازار نبود
هر که با صورت خوب تو نيامد در کار
چون بديديم بجز صورت ديوار نبود
هيچ خسرو نشنيديم که همچون فرهاد
بسته پسته شيرين شکر بار نبود
هرگز از گلبن ايام که چيدست گلي
که از آن پس سر و کارش همه با خار نبود
از سر دار مينديش که در لشکر عشق
علم نصرت منصور بجز دار نبود
خواجو انفاس تو اين نکهت مشکين ز چه يافت
که چنين غاليه در طلبه عطار نبود