شماره ٤١٥: ترک من گوئي که بازش خاطر نخجير بود

ترک من گوئي که بازش خاطر نخجير بود
کابرويش چاچي کمان و نوک مژگان تير بود
گه ز چين زلف او صد شور در چين ميفتاد
گه ز چشم جادوش صد فتنه در کشمير بود
دوش ترکي تيغ زن را مست مي ديديم بخواب
چون بديدم چشم شوخ دلبرم تعبير بود
غنچه در مهد زمرد در تبسم بود و باز
بلبل شب خيز کارش ناله شبگير بود
چنگ در زنجير زلفش چون زدم ديوانه وار
زير هر مويش دلي ديوانه در زنجير بود
نقش مي بستم کزو يکباره دامن در کشم
ليکن از شوقم سرشک ديده دامنگير بود
پير ديرم دوش مي گفت اي جوانان بنگريد
کاين جوان خسته خاطر در محبت پير بود
گفتم از قيدش بدانائي برون آيم وليک
آنچنان تدبير کردم وينچنين تقدير بود
بامدادان چون برآمد ماه بي مهرم ببام
زير بامش کار خواجو ناله هاي زير بود