شماره ٣٩٨: ساقيان چون دم از شراب زنند

ساقيان چون دم از شراب زنند
مطربان چنگ در رباب زنند
گلعذاران به آب ديده جام
بس که بر جامها گلاب زنند
مهر ورزان به آه آتش بار
دود در ديده سحاب زنند
صبح خيزان بنغمه سحري
هر نفس راه شيخ و شاب زنند
پسته خندان بفندق مشکين
درشکنج نغوله تاب زنند
چون بگردش در آورند هلال
تاب در جان آفتاب زنند
هر دمم خونيان لشکر عشق
خيمه بر اين دل خراب زنند
هر شبم شبروان خيل خيال
حمله آرند و راه خواب زنند
خيز خواجو ببين که سرمستان
در ميخانه از چه باب زنند