شماره ٣٣٢: خسرو انجم بگه بام برآمد

خسرو انجم بگه بام برآمد
يا مه خلخ بلب بام برآمد
صبح جمالش بدميد از شب گيسو
يا شه روم از طرف شام برآمد
سرو گل اندام سمن عارض ما را
سبزه بگرد رخ گلفام برآمد
مجلسيان سحري را شب دوشين
کام دل از جام غم انجام برآمد
چشمه خورشيد درخشان مروق
وقت صبوح از افق جام برآمد
کام من اين بود که جان بر تو فشانم
عاقبت از لعل توام کام برآمد
زلف تو چون سلسله جنبان دلم شد
بس که بديوانگيم نام برآمد
خال تو تا دانه و زلفين تو شد دام
کيست که مرغ دلش از دام برآمد
گو برو آرام چو کام دل خواجو
از لب جانبخش دلارام برآمد