شماره ٣٢٣: دامن گل نبرد هر که ز خار انديشد

دامن گل نبرد هر که ز خار انديشد
مهره حاصل نکند هر که ز مار انديشد
در نيارد بکف آنکس که ز دريا ترسد
نخورد باده هرآنکو ز خمار انديشد
هر کرا نقش نگارنده مصور گردد
نقش ديوار بود کو ز نگار انديشد
تو چه ياري که نداري غم و انديشه يار
ياري آنست که يار از غم يار انديشد
در چنين وقت که از دست برون شد کارم
من بيچاره که ام چاره کار انديشد
هر که سر در عقب يار سفرکرده نهاد
اين خيالست که ديگر ز ديار انديشد
در چنين باديه کانديشه سرنتوان کرد
بار خاطر طلبد هر که ز بار انديشد
آنکه شد بيخبر از زمزمه نغمه زير
تو مپندار که از ناله زار انديشد
گرتو صد سال کني ناله و زاري خواجو
گل صد برگ کي از بانگ هزار انديشد