شماره ٣٢٠: ز حال بي خبرانت خبر نمي باشد

ز حال بي خبرانت خبر نمي باشد
بکوي خسته دلانت گذر نمي باشد
ز اشک و چهره مرا سيم و زر شود حاصل
وليک چشم تو بر سيم و زر نمي باشد
سري بکلبه احزان ما فرود آور
گرت ز ناله ما دردسر نمي باشد
دو هفته هست که رفتي ولي بناميزد
مه دو هفته ازين خوبتر نمي باشد
نه ز آب و خاک مجسم که روح پاکي از آنکه
بدين لطافت و خوبي بشر نمي باشد
بشب رسيد مرا روز عمر بيتو وليک
شب فراق تو گوئي سحر نمي باشد
توام جگر مخور ارزانکه من خورم شايد
که قوت خسته دلان جز جگر نمي باشد
بحسن خويش ترا چون نظر بود چه عجب
گرت بجانب خواجو نظر نمي باشد