شماره ٣١٩: کي طرف گلستان چو سر کوي تو باشد

کي طرف گلستان چو سر کوي تو باشد
يا سرو روان چون قد دلجوي تو باشد
مانند کمان شد قد چون تير خدنگم
ليکن نه کماني که ببازوي تو باشد
در تاب مرو گر دل گمگشته ما را
گويند که در حلقه گيسوي تو باشد
بيروي تو از هر دو جهان روي بتابم
کز هر دو جهان قبله من روي تو باشد
در ديده کشم خاک کف پاي کسي را
کو خاک کف پاي سرکوي تو باشد
گر روي سوي کعبه کنم يا بخرابات
از هر دو طرف ميل دلم سوي تو باشد
صياد من آنست که نخجير تو گردد
سلطان من آنست که هندوي تو باشد
هر کس که بابروي دوتاي تو دهد دل
پيوسته دلش چون خم ابروي تو باشد
وانکس که چو خواجو بخرد موي شکافد
سودا زده سلسله موي تو باشد