شماره ٣٠٦: دلا سود عالم زياني نيرزد

دلا سود عالم زياني نيرزد
هماي سپهر استخواني نيرزد
برين خوان هر روزه اين قرص زرين
براهل معني بناني نيرزد
چو فانيست گلدسته باغ گيتي
به نوباوه بوستاني نيرزد
چراغي کزو شمع مجلس فروزد
بدرد دل دودماني نيرزد
زبان درکش از کار عالم که عالم
به آمد شد ترجماني نيرزد
بقاف بقا آشيان کن چو عنقا
که اين خاکدان آشياني نيرزد
زماني بيا تا دمي خوش برآريم
که بي ما زمانه زماني نيرزد
برافروز شمع دل از آتش عشق
که شمع خرد شمعداني نيرزد
چو خواجو گر اهل دلي جان برافشان
چه ياري بود کو بجاني نيرزد