شماره ٣٠٥: همه گنج جهان ماري نيرزد

همه گنج جهان ماري نيرزد
گل بستان اوخاري نيرزد
به بازاري که نقد جان روانست
رخي چون زر بديناري نيرزد
اگر صوفي مي صافي ننوشد
بخاک پاي خماري نيرزد
مرا گر زور و زر داري ميازار
که زور و زر به آزاري نيرزد
خروش چنگ و ناي و نغمه زير
به آه و ناله زاري نيرزد
منه دل برگل باغ زمانه
که گلزارش به گلزاري نيرزد
فلک را از کمر بندان درگاه
کله داري کله داري نيرزد
در آن خالي که حالي نيست منگر
گه از شه مهره شه ماري نيرزد
مکن تکرار فقه و بحث معقول
چرا کاين هر دو تکراري نيرزد
برون شو زين نشيمن کاندرين ملک
سرير خسروي داري نيرزد
دواي درد خواجو از که جويم
که آن بيمار تيماري نيرزد